loading...

شب‌های‌سُرمه‌ای

Content extracted from http://shabhayesormei.blog.ir/rss/?1739609412

بازدید : 576
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 1:25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شب‌های‌سُرمه‌ای

سلام.

من از جریان خاصی پیروی نمی‌کنم.

نه اصولگرا هستم نه اصلاح طلب.سعی می‌کنم انقلابی باشم و بارها دیدم که همین افراد انقلابی چندین برابر افراد با همراه با یک جریان خاص به کشورمون خدمت کردن.چون یکی از ارزش‌های مهم برای من،پیشرفت کشور و دفاع از اونه.

تجدید نظری که می‌فرمایید رو هم بارها انجام دادم و به همین نتیجه رسیدم و به جد معتقدم یکی از مهم ترین دلایل،همین درست نفهمیدن ما هست که انتخاب اشتباه می‌کنیم.

اینکه اوضاع کی خوب میشه...بله،بی شک بی نقص ترین اوضاع،ایام ظهور هست.باید تا اون موقع تلاش کنیم برای فراهم کردن اوضاع برای ظهور.به خاطر همین باز هم میگم انتخاب کردن و درست انتخاب کردن بسیار مهمه.به خاطر همین با تفکر انجمن حجتیه کاملا مخالفم.

من یه احساسی بدی پیدا کردم با این کامنت آخر شما.انگار تا یک پاسخ به سوالتون دادم و حرفی زدم خواستید متهم کنید به پیروی از یک جریان...

درباره شورای نگهبان و...صادقانه اعتراف می‌کنم واقعا سوادم توی این سن در این مورد کامل نیست.نمی‌خوام اطلاعاتی از عقیده م بدم که اشتباه برسونمشون.فکر می‌کنم موضوعات تخصصی تر رو با افراد آگاه تر به اشتراک بگذارید.

این مطلب به منظور اعلام این نیست که دیگه کامنت نگذارید یا بحث نکنید؛خیر.

بازدید : 1046
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 1:25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شب‌های‌سُرمه‌ای

کتاب عربی رو باز می‌کنم تا شروع کنم درس خوندن رو.

عطر یادگاری سامرا می‌پیچه اطرافم.

پارچه تبرکی که معلم عربی بهم داد بعد اربعین.

آه...

حرم توست خانه پدری/پاییز ۹۸

*دعا کنید.اون طرف برای خودتون،این طرف برای مامان من،برای خود من.

بازدید : 963
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 3:17
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شب‌های‌سُرمه‌ای

نزار یک جایی توی شعرش می‌گوید همان طور که ماهی‌ها نیازی به یادگرفتن شنا کردن ندارند و به پرندگان هم کسی پرواز کردن آموزش نمی‌دهد،جمع عاشقان هم نیازی به تعلیم ندارند.(نقل به مضمون)انگار می‌گوید همان طور که شناکردن و پرواز کردن در ذات آنها بوده و مادرزادی شناگر و پرواز کننده بوده‌اند،تویِ عاشق هم می‌دانی. انگار همگان عاشق به دنیا آمده‌اند. اما از اینجا به بعدش فرق ما با آن ماهی و پرنده معلوم می‌شود. او ناگزیر به شناکردن است،اما ما در ظاهر مجبور به عاشقی کردن نیستیم. کسی یقه‌مان را نگرفته که:یالا!عاشق شو،دوست داشته‌باش!به دست آوردن رزق و روزی‌ات به این وابسته نیست. ولی این فقط ظاهر قضیه است. الان خیلی‌هایمان می‌دانیم و به این نتیجه رسیده‌ایم که عشق و محبت را باید در زندگی لحاظ کرد،چون در نتیجه‌ی نهایی یک تغییر اساسی ایجاد می‌کند. آخر همان شعر هم گفته:«و اعظم عشاق التاریخ لا یعرفون القراءة»مثل محمد*البته،مثل اعظم عشاق تاریخ. اینجا یک سوال اساسی پیش می‌آید:پس ما چی که دنیای اطرافمان را پر می‌کنیم از فریاد زدن‌های عشق و محبتمان؟پس ما چی که اتفاقا یکی یقه‌مان را گرفته،و زورکی لبخند می‌زنیم و درحال صاف کردن لباسمان می‌گوییم بله!ما هم عاشقیم (: پس ماچی که انگار عاشقی کردن بلد نیستیم و هی از این و آن،از این پست و آن پست اینستا،از این شعر و آن رمانی که هرشب دو پارت می‌گذارد و از این کانال و آن تکست-احتمالا همه هم آبکی‌ست-عاشقی را وام می‌گیریم و هر روز می‌گوییم:آره!این مدل حرف زدنِ باهاش،این مدل دوست داشتن قشنگ‌تر است و بعد انتظار داریم محبتِ هر روز و هرساعت رنگ عوض کرده،پایدار هم بماند؟! یک الگو و منبع مشخص نگذاشتیم جلویمان،یک شعر درست و حسابی نخوانده‌ایم که خیلی‌خب،عاشقی بلد نیستیم؟راه و رسم زندگی پر محبت نمی‌دانیم؟این هم یک تقلب خوب. حالا لطفا به زندگی خودتان بپردازید!پس من کی هستم که اسم مستعار عزیزِ زندگیِ آن موقعم را قرض گرفتم و خب هنوز هم استفاده می‌کنم،چون یک اسم لطیف پیدا نکردم؟فکر می‌کنم نزار باید یک جایی همان جاها پاورقی بزند بنویسد خواننده‌های آینده!آن «تاریخ» ِ اعظم عشاق‌التاریخ،دقیقا منظورم تاریخ قبل از خودم یا کمی‌بعد از خودم بوده است؛آن‌ها را بررسی کنید.

*صلی‌اللّٰه علیه و آله

بازدید : 509
يکشنبه 10 اسفند 1398 زمان : 4:42
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شب‌های‌سُرمه‌ای

دلم می‌خواد به روزی برسه که مثل یه دختر خوب،فاش و معلوم بنویسم.نه اینکه از ترس این و اون و اینکه چون خانواده نمی‌دونن،حتی اسم واقعی‌م هم نتونم بگم ):

بازدید : 632
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 0:34
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شب‌های‌سُرمه‌ای

حالا من هی متنای پر محبت درباره‌ی پدراتون رو می‌خونم،ولی خدایی هیچ وقت نفهمیدم چه‌شکلی پدراتونو دوست دارید.هیچ وقت درک نکردم...

*یکی منو از اینجا نجات بده.

بازدید : 469
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 16:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شب‌های‌سُرمه‌ای

بچه‌ها!

فکر کنید امسال دوتا دلبستگی عمیق به مدرسه دارید،

اون وقت با این تعطیلی چه احساسی بهتون دست میده؟!!

ربحان.ن:منو ولم کنید،مدرسه‌مو می‌خوام با همه آدمای توش...

ریحان.ن۲:امسال هربار که خبر تعطیلی رو شنیدم،لرزیدم. مخصوصاهمه‌ی دوشنبه‌ها.

بازدید : 1130
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شب‌های‌سُرمه‌ای

یه نفر بیاد منو از این خونه بکشه بیرون و نجاتم بده،

دیگه‌م برم نگردونه تا...

بازدید : 926
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شب‌های‌سُرمه‌ای

و ذوق عشق که ریشه می‌دواند در دل

:]

*زشته بگم وقتی چشمای سردار رو از عکسش تو کمد مدرسه‌م می‌بینم،خجالت می‌کشم از عشق‌های زمینی‌‌‌ای که درگیرشون شدم؟

بازدید : 1092
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شب‌های‌سُرمه‌ای

مثل همیشه اول سلام!سلامی‌که پاسخش را هرگز نمی‌شنوم. حتی اگر شنیده باشی و پاسخ هم حتی داده باشی،به گوش من نمی‌رسد. گوش‌های منِ انسان جواب سلام فرشته‌گونه‌ی تو را نمی‌شنوند. سلام نازنین من!

چهلم را رد نکرده‌ایم هنوز. امروز بیست و سوم بهمن دقیقا روز چهلم است. من هر روز روزشمار می‌نوشتم برایت. شاید هم ننوشتم و فقط در دلم گفتم. اما این اوضاع تا روز بیست و هشتم یا سی‌ام بود. بعد از آن اتفاقی که می‌ترسیدم افتاد:غم تو را فراموش کردم. شاید بعضی روز‌ها یک جای دلم می‌سوخت و آزارم می‌داد؛اما دیگر نبودنت را یادم نبود.

غم تو مانند یک کوره‌ی آتش است و دل ما هم یک فلز. فلز را وقتی از کوره در بیاوری بالاخره سرد می‌شود دیگر‌. حالا یک ساعته یا سی روزه. دست آخر سرد شدی. تا سرد شدی هم اصلا یادت می‌رود که کوره‌ای هم بوده،یک روزی در دلش ذوب هم شده‌ای. فقط می‌دانی الان دیگر یک فلز نیستی،یک سری خواصت را از دست داده‌ای یک سری هم به دست آورده‌ای. شاید اگر نیم‌نگاهی هم به خودت نیندازی این را هم یادت برود،با اینکه جزئی از وجودت بوده. همیشه که نمی‌شود داخلکوره ماند،یک‌وقت طاقتش را نداری ذوب می‌شوی. باید همیشه سعی کرد که کنارکوره ماند. داشتم می‌گفتم نازنینم!درست است که این ایام،ایام بدون توست. اما انگار وقتی نیستی بیشتر حس می‌شوی. انگار هرچه غریب‌تر می‌شوی،قریب‌تر می‌شوی. این ده روزِ فراموشی،بیچاره شدم زیبای من. لبخند تو که نبود،چشمانِ تو که نبود،صدای تو که نبود،من‌را زمین زد. یادم رفت باید کنار کوره بمانم. آرام دامنم را جمع کردم و رفتم. حواسم نبود این همه آدم می‌شناسم که یا در کوره‌ات ذوب شده‌اند یا کنار کوره‌ات،ابدی گرمند. فراموش کردم کوره‌ی تو به چشمه‌ی گرمای اصلی-خدا-وصل است. یادم رفت باید کنارشان بنشینم چون گرمای تو از این همه دل عبور می‌کند و به من هم می‌رسد. چرا مدام فراموش می‌کنم که چشمان مصمم و جدی تو،خیره به من هم هست؟شاید منتظر من هم هست؟قتل الانسان ما اکفره. چقدر ما اکفر بودم در این ده روز. ندیدم چشم تو را که خود نعمتی‌ست. ندیدم دل آماده‌ی خودم را ، و سردش کردم. ندیدم آدم‌هایی که ناخواسته دستم را می‌گرفتند و من با یک تکان نسبتا محکم،مچ دستم را از انگشتانشان با بغض و غیظ بیرون کشیدم. ببخشید اگر خیال کردم از آن جمع بیرون زدن و آن بیرون گریه کردن،بیشتر حالمی‌دهد. ببخشید که کوره‌ات را ندید گرفتم. ببخش سردار زیبای من!

#باتاخیر

#اربعین‌سردار

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 10
  • بازدید کننده امروز : 10
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 163
  • بازدید سال : 336
  • بازدید کلی : 39017
  • کدهای اختصاصی