سال پیش و لابد سالهای پیشش،نشسته بودید اینجا و من کلی صف عقب تر همزمان با شما به شعر گوش میدادم.در هوایی که شما نفس کشیده بودید تنفس کرده بودم.نگویید دارم زیاده روی میکنم.به خدا که پشیمانم قدرتان را ندانستم.اصلا شاید زینب جانتان هم همان اطراف بوده.شاید همان طور که تند تند با مامان بین صفها دنبال جای خالی میگشتیم چشم در چشمشان هم شده باشم و آنها هم که مثل خودتان،گمنام...یعنی ممکن است در شلوغیِ خواندن قنوتها صدای شما هم میان صدای مکبر و همهمهی زمزمهی نمازگزاران ضبط شده باشد؟
پاورپوینت سیستم حمل و نقل هوشمــندشما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
لیست پروکسی جدید MTProto Proxy برای تلگرام (خرداد ماه)فرق دوست داشتن با عاشق شدن این است که وقتی عاشقی،تا وصال کامل اتفاق نیفتد اضطراب در تمام وجودت هست و راحت نیستی.اما دوست داشتن یعنی در عین راحتی،مواظبی که ناراحتش نکنی و بیشتر دنبال این هستی که یک چیز جدیدی یاد بگیری،نه صرفا تقلید کور عاشقی :)
لیست پروکسی جدید MTProto Proxy برای تلگرام (خرداد ماه)بالاخره مجبورم میکنند که وبلاگم را به خاطر نفهمیدن خودشان از بین ببرم.نیستی،نابودی،نبودن وبلاگ یعنی خفه شدن من.ابراز نشدن من.
استخراج بیت کوین رایگان با بازییک:
جلسه گذاشتند و تصمیم گرفتند سه مانع بزرگ را بردارند و طرحی نو در اندازند، صورت جلسه این شد: شب نوزده رمضان یک تیم ترور سه نفره دست به کار شوند و سه نفر را حذف کنند: معاویه ، عمروعاص و علی...تروریستها مشخص و توجیه شدند. عملیات استارت خورده بود.
دو:
کلهگندههای یمن جمع شدند وگفتند علی خلیفه شده برویم برای تبریک و اعلام همکاریدوجانبه، هیاتی هزارنفره انتخاب شد، گفتند زیادیم هزینه کاروانزیاد میشود، شدند، صدنفر، رسیدند به عراق از بین خودشان ده نفر انتخاب کردند، و ده نفر اجماع داشتند یک نفر که هم عابدتر است و هم خوش برخورد، بشود سخنگوی هیات یمنی، رسیدند، نشستند توی مسجد تو فکر کن اتاق کنفرانس قبل از شروع حرفهایش خودش را معرفی کرد: سلام علیکم من مرادی هستم ابن ملجم... علی لبخند زد...
سه:
این کرشمهها چیست که به کار من میکنی قطام... من و ریختن و خون علی؟ این چه شرط کابین است دختر؟ جواب خون کس وکار قبیلهات چرا روی دوش من باشد...بگذر این شرط قطام بگذر...
چهار:
دختر چه کیفی میکند پدرش افطار مهمانش باشد، خانه را رفت و روب کرد، سفره پارچهای انداخت، نان جو... آب،سرکه ونمک... نان جو را علی به سر زانو شکست، سرکه را کنار گذاشت و خورشت نمک را انتخاب کرد برای زخمهای کهنهی بیست وپنج ساله... پنج:
صدای زوزه شغال میآمد و سیاهی لزج و چسبناکی از کوچههای شهر شره میکرد، بلند شد، وضو گرفت، گوشه عبای وصله شدهاش گرفت به کلون در و پاره شد...مرغابیهای توی حیاط جیغ کشیدند پیچیدند به پایش... مرد لبخند زد تاریکی کوچه او را در خود بلعید...
شش:
تیغ توی مشتش عرق کرده بود، عباکشیده بود روی سرش هوای زیر عبا دم کرده و خیس بود، از بوی دهان خودش که زیر عبا متراکم شده بود عق زد ، بوی گوشت مانده لای دندان کفتار بوی چرک وعفونت... دستی به شانهاش خورد هراسان عبارا کنار زد علی بود...
هفت:
عمامه چندگز پارچه است ، کاری نمیتواند بکند مقابل شمشیر هندی آبداده...ضربه از سر کینه بود و کاری...شاید اگر الان بود پزشکی قانونی گزارش جامع تری میتوانست ارایٔه کند، عجالتا مینویسم، ترومای شدید مغزی بر اثر اصابت جسم سخت، پارگی پرده مننژ و شکافتن جمجمه تا میان دو ابرو... هشت:
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
عکس نوشته ترکیبی اسم محمد و منصورهنشسته بودم روی صندلی غیر راحت خانوم مدنی و قلبم بی وقفه و تند تند خودش را به در و دیوار میکوبید.خم شده بودم و تیک تاک ساعت را حساب میکردم.خم شده بودم و فکر میکردم چقدر ترکیب کتانی مشکی و مانتوشلوار سرمهای مدرسه قشنگ است.خم شده بودم و حساب میکردم تا حالا چندبار دیگر اینجا نشستم بدون اینکه سر کلاس باشم،چندبارش خودم قلبم را به تپش انداختم تا سر کلاس نفرت بار ب.ب نروم.حساب میکردم آیا خانوم مدنی از دستم خسته شده اند یا نه.یادم آمد اولین بار چقدر نگرانم شدند و خرما و پسته و شربت بهم دادند و من از خجالت آب شده بودم.خم شده بودم و فکر میکردم چقدر خانوم مدنی را دوست دارم.که یک دفعه فاطمه پرید توی اتاق که تنها تویش نشسته بودم و بلند پرسید بشری؟!چی شدی؟!خوبی؟خندیدم و گفتم که خوبم و چیزی نیست.از خدا خواسته برای پیچاندن پژوهش نشست حالم را پرسید و شوخی شوخی تا آخر سر کلاس نرفت!چقدر آن روز و روزهای دیگر مرا خنداند و درد قلبم یادم رفت.نه اینکه باهم زنگ تفریح بگذرانیم،اما خیلی زنگ ناهارها را با هم صحبت کردیم،به کارهایش خندیدم و حرصم را در آورده.بلندبلند توی راهروها حرف زده و التماسش کردم آرام تر،همه فهمیدند.به درددلهای ماهی که ازش شکایت داشت گوش کردم.با خودش درباره موضوع مشترکمان صحبت کردم و به گلههایم راه حل داده.برایم توضیح میداد دارک وب چیست و فکر میکرد دیتاهای سایت مدرسه هم در دارک وب است.بعد با هیجان صحبت میکرد و خانوم مدنی فقط میخندید.اگر جدا از هم ما را میدیدید دو قطب مخالف بودیم؛با دوتا اشتراک:مذهبی بودیم با عقاید محکم،در زندگی هر دویمان معلمها نقش مهمیداشتند.همین!
دانلود فیلم سینمایی ghost boyfriendتا همین دیشب،سردرگمِ سردرگم بودم.
یخرجهم من الظمات الی نورنگران نیستم که تا سال دیگه آدما رو نبینم.
از ناخدای وجود تا خدای وجودتعداد صفحات : 1